از دوران کودکی خیلی خدا را دوست داشتم .
در یک خانواده مذهبی،و تحت تربیت اسلامی پدر و مادرم بزرگ می شدم. می دیدم که آنها رنگ و بوی الهی دارند.
مادرم میگفت : خداوند انسانهایی که اطاعتش می کنند را دوست می دارد.
خب یکی از آن اطاعتها مساله ی حجاب بود!
دبستان که می رفتم، مادرم نمیگذاشت در مسیر مدرسه تا خانه، چادر سرکنم. چون دست و پا گیرم می شد.
اما من مخفیانه می رفتم دمِ در، چادر سر میکردم و وقتی از مدرسه برمیگشتم،دمِ در چادر را تا میکردم و داخل کیفم میگذاشتم.
بالاخره کلاس اول راهنمایی که بودم مادرم اجازه داد تا برای همیشه چادر سر کنم،
خودش برایم چادر دوخت.
من هم با لذت تمام سرم کردم آن وقت بود که انگار دنیا را به من داده بودند.اون موقع بود که دیگه رسما چادری شدم.