دختران سرزمین من دورکعت نماز عفاف خواندند،قربة إلی الحیاء ،
و بارن عفت و ایمان بر دلها بارید…
دختران سرزمین من دورکعت نماز عفاف خواندند،قربة إلی الحیاء ،
و بارن عفت و ایمان بر دلها بارید…
از دوران کودکی خیلی خدا را دوست داشتم .
در یک خانواده مذهبی،و تحت تربیت اسلامی پدر و مادرم بزرگ می شدم. می دیدم که آنها رنگ و بوی الهی دارند.
مادرم میگفت : خداوند انسانهایی که اطاعتش می کنند را دوست می دارد.
خب یکی از آن اطاعتها مساله ی حجاب بود!
خیلی عجیب است در یک روز دو برادر بهتر از جان را سر ببرند، دو فرزندت را در مقابلت بکشند؛ اما تحمل کنی و عجیبتر آن که بر سر بالین فرزندت نروی شاید برادرت خجالت بکشد. طفل ششماهه را ببینی که از تشنگی به نفس زدن افتاده و به جای آب او را با تیر سه شعبه در بالای دستان پدرش سیراب میکنند؛ و اشکهای زیبای برادر را ببینی و صبر کنی و نیز ببینی که به دختر کوچکی در صحرای پر از خار با پای برهنه رحم نمیکنند و گوشواره را با گوش با دستان خشن و محکمشان میکشند.
من توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم- البته خانواده مادریم بسیار مذهبی هستند و خانواده پدریم دقیقا عکسش!!
وقتی اول راهنمایی رفتم به اجبار مدرسمون چادر میذاشتیم- ولی من اصلا راضی نبودم- اجبار مدرسه از طرفی و علاقه مادرم به چادر گذاشتن من از طرفی دیگر منو مجبور به چادر گذاشتن کرد!